
سلمان ساوجی
قطعه شمارهٔ ۱۴۷
۱
صاحب سلطان نشان دستور اعظم شمس الدین
ای جلال رفعتت را اوج گردون پایگاه
۲
چون ز سدر آستان حضرت تو برگذشت
شاید ار سجده برندش هر زمان خورشید و ماه
۳
چشمه خورشید را خون گردد از بهر تو دل
چون کند اندر ضمیر عالم آرایت نگاه
۴
گردهی رخصت که بوسد آستانت را فلک
هر زمان از غایت شادی بر اندازد کلاه
۵
چون به دار الملک حکمت پادشاهی میسزد
گر بود قدر تو را از چرخ اطلس بارگاه
۶
مدتی شد تا نکردی در خلا و در ملا
یاد من کارم ازان شوریده شد حالم تباه
۷
خود نمیدانی که از من روی برتابد طرب
گر نباشد سد اقبالت مرا پشت و پناه
۸
گر خلاف راستی کردند نقلی نیست غم
هست بر تصدیق قول من ضمیر تو گواه
۹
حق همی داند که از من بد نیاید در وجود
ور در آمد خود کجا شد خلعت ثم اجتباه
۱۰
ور همه خود راست است آن بیت یادآور که گفت:
از بزرگان عفو باشد وز فرو دستان گناه
نظرات