
سلمان ساوجی
قطعه شمارهٔ ۱۶۱
۱
مرحبا ای آصف جم قدر کیوان رفعتم
کز سم اسب به مژگان گرد ره بزدودمی
۲
بر جگر نگذاشت چرخم آب گونه دیده را
تا زدی آب رهت سقاییش فرمودمی
۳
آفتابی سوی مغرب رفته و باز آمده
کاشکی من سایه وار اندر رکابت بودمی
۴
من سر و پایی ندارم گر سرم بودی و پا
زین بشارت پای کوبان بر فلک سر سودمی
۵
عزم استقبال کردم گشت مانع درد پا
گر سرم کردی مدد کی درد پا بستودمی
۶
هست درد پا و در سر نیست سامانی مرا
گر سرم بودی به ره این ره به سر پیمودمی
۷
ملک میگوید که ظلت کاش بودی جاودان
بر سر من تا منت در سایه میآسود می
نظرات