
سلمان ساوجی
قطعه شمارهٔ ۲۵
۱
دادند اشتری دو سه نواب شه مرا
شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
۲
عقلم به طنز میگفت انظر الی الابل
کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است
۳
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت
گفتم کزین متاع مرا در سرا بسی است
۴
پرسیدمش چه جانوری گفت من شتر
گفتم بلای جانی و ما را بلا بسی است
۵
گفتم تو گربهای نه شتر گفت چاره نیست
در حیز زمانه شتر گربهها بسی است
نظرات