سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

قطعه شمارهٔ ۶۶

۱

ایا ستاره سپاهی که آب شمشیرت

غبار فتنه و ظلم از هوای ملک بنشاند

۲

فلک به نام تو تا خطبه داد در عالم

زمانه جز تو کسی را به پادشاهید نخواند

۳

غبار دامن قدر تو بود چرخ کبود

گهی که همت تو دامن از جهان افشاند

۴

به جاه خواست که ماند به تو مخالف تو

بسی بداد درین اشتیاق جان و نماند

۵

شها کمیت من آمد رکاب سان در پا

عنان عزم به کلی ز دست من بستاند

۶

به زور می‌کشمش چون کمان از آنکه برو

جز استخوان و پی و پوست هیچ چیز نماند

۷

به مرکبیم مدد ده ازان که نیست مرا

بدست لاغری جز قلم که بتوان راند

۸

وگرنه درستی خواهد از کسالت و ضعف

میان گرد بماند ستور و مرد نماند

تصاویر و صوت

نظرات