سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

بخش ۲۳ - اجازه سفر خواستن جمشید

۱

ملک جمشید کرد آن راز مشهور

فرستاد از در و درگاه فغفور

۲

ندیمی را طلب فرمود و بنشاند

حکایت‌های شب یک یک فروخواند

۳

به عزم روی دستوری طلب کرد

مثال حکم فغفوری طلب کرد

۴

چو شاه این قصه را بشنید در جمع

برای روشنایی سوخت چون شمع

۵

لبالب شد ز خشم و قصه بنهفت

به زیر لب سخن پرداز را گفت

۶

«برو از من بپرس آن نازنین را

پدید آرنده تاج و نگین را

۷

بگویش این خیال از سر به در کن

به تارک ترک تاج و تخت زر کن

۸

چرا چون نافه ببریدی ز مسکن

چرا چون لعل برکندی ز معدن؟

۹

عزیز من مکن پند مرا خوار

جوانی، خاطر پیران نگه‌دار

۱۰

به پیران سر مکن از من جدایی

مده بر باد ملک و پادشاهی

۱۱

نمی‌دانم پدر با تو چه بد کرد

که خواهی کشتنش در حسرت و درد

۱۲

مرو از دست من ای شاهبازم

که چون رفتی نخواهی یافت بازم

۱۳

به گیتی چون تو فرزندی ندارم

دلارایی و دلبندی ندارم

۱۴

پدر دوران عمر خویش رانده‌ست

مرا غیر از تو خود عمری نمانده‌ست

۱۵

تو نیز اکنون بخواهی رفتن ای عمر

نمی‌دانم چه خواهی گفتن ای عمر»

۱۶

رسول آمد حکایت با ملک گفت

ملک چون روزگار خود برآشفت

۱۷

به سوی مادر آمد رفته در خشم

روان بر برگ گل بارانش از چشم

۱۸

چو نور چشم خود را دید گریان

همایون گشت چون زلفش پریشان

۱۹

روان برخاست چشمش را ببوسید

پس ار بوسیدنش احوال پرسید

۲۰

پسر بنشست و با او راز می‌گفت

حدیث رفته یک یک باز می‌گفت

۲۱

به دارای دو گیتی خورد سوگند

که گر منعم کند گیتی خداوند

۲۲

به خنجر سینه خود را کنم چاک

به جای تخت سازم بستر از خاک

۲۳

چو مادر قصه دلبند بشنید

ز جان نازنین او بترسید

۲۴

بسی پند و بسی امید دادش

بدان امیدها می‌کرد شادش

۲۵

ملک را گشت معلوم آن روایت

که با او در نمی‌گیرد حکایت

۲۶

فرستاد و شبی مهراب را خواند

بسی با او ز هر نوعی سخن راند

۲۷

ملک را گفت مهراب: «ای خداوند

اگر خواهی بقای جان فرزند

۲۸

بباید ساختن تدبیر راهش

که دارد ایزد از هر بد نگاهش

۲۹

روان می‌بایدش کردن هم امروز

مگر گردد به بخت شاه فیروز»

۳۰

نهاد آنگه ملک سازه ره آغاز

به یک مه کرد ساز رفتنش ساز

۳۱

غلامان سمن رخسار، سیصد

کنیزان پری دیدار، بی‌حد

۳۲

بسی شد هودج و کوس و علم راست

هیونان را به هودج‌ها بیاراست

۳۳

نشانده نازکان را در عماری

چو اندر غنچه گل‌های بهاری

۳۴

ز نزدیکان دوراندیش بخرد

روان کرد اندران موکب تنی صد

۳۵

بسی جنگ آوران رزم دیده

جفای نیزه و خنجر کشیده

۳۶

بسی مردم ز هر جنسی فرستاد

بسی پند و بسی اندرزشان داد

۳۷

روان شد کاروانی فوج بر فوج

تو پنداری که زد دریای چین موج

۳۸

درایش ناله بر گردون کشیده

درنگ او به هندوستان رسیده

۳۹

جلاجل را هان بر مرحبا بود

همه کوه و در آواز درا بود

تصاویر و صوت

مثنوی جمشید و خورشید به اهتمام ج.پ. آسموسن و فریدون وهمن - سلمان ساوجی - تصویر ۵۰
دیوان سلمان ساوجی با مقدمه و تصحیح استاد ابوالقاسم حالت - سلمان ساوجی - تصویر ۶۷۳
کلیات سلمان ساوجی به تصحیح دکتر عباسعلی وفایی - سلمان ساوجی - تصویر ۷۰۱

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۰۵ - ۱۵:۵۷:۰۲
شهباز معنی جوان هم میدهد اینجا به کار رفته به عربی حدیث یعنی جوان و محدثه که نام دختران می گذارند معنی جوان میدهد نه حدیث خوان
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۰۵ - ۱۶:۰۱:۵۵
موکب به عربی معنی هیئت میدهد مثلا موکب علی اصغر یعنی هیئت علی اصغر و سینه زنی را لطمه می گویند به عربی عراقی