
سلمان ساوجی
بخش ۳۷ - قطعه
۱
از سرِ گرمی جوابش داد شمع
گفت تا کی سرزنش کردن مرا
۲
عاشقم خواندی، بلی من عاشقم
اشک سرخ و روی زردم بس گوا
۳
زآنچه گفتی، سر فرازی میکنم
سر فرازی نیست بر عاشق روا؟
۴
سرفرازی من از عشق است و بس
در هوایش سر فرازم دایما
۵
آنچه میگویی که بنشین و بمیر
یا سر خود گیر و یک چندی به پا
۶
تا سرم برجاست نتوانم نشست
من نخواهم مردن الّا در هوا
۷
تا به کی گیرم سر خود زانکه هست
از سر من بر سر من این بلا
۸
کار عشق و عاشقی سر بازی است
گر سر این ماجرا داری، بیا!
۹
در پی من شو که نتوان یافتن
رهروان را بهتر از من پیشوا
نظرات