
سلمان ساوجی
بخش ۴۳ - از خمار باز آمدن جمشید
۱
ملک در خواب صوت چنگ بشنید
چو باد صبحدم بر خود بخندید
۲
خمار آلوده سر برداشت از خواب
شراب و آب و مطرب دید و مهتاب
۳
چو مه بیدار شد خورشید برجست
خرامان شد به برج خویش بنشست
۴
صبا میداد بویی از بهارش
سمن را بود رنگی از نگارش
۵
مهی خورشید رویش دید بی جان
روان این مطلعش سر بَرزَد از جان
نظرات