
سلمان ساوجی
بخش ۷۳ - رباعی
۱
امشب که شبم به وصل تو میگذرد
دامی ز سر زلف خود آن دام خَرَد
۲
بر روی هوا بگستران تا ناگاه
زاغ شب از این سراچه بیرون نپرد
۳
به وصف الحال خورشید دل افروز
دو بیت آورد مطبوع و جگر سوز
۴
امشب که شد آن ماه فلک مهمانم
بنشینم و داد خویش از او بستانم
۵
ور صبح نفس زند به آه سحری
برخیزم و شمع صبح را بنشانم
۶
چو جم بشنید نظم همچو آبش
فروخواند این رباعی در جوابش
۷
امشب شب آنست که دل چیره شود
وز عشرت ما چشم فلک خیره شود
۸
گر صبح گریبان شب تار دَرَد
آیینه عیش عاشقان تیره شود
۹
ز ناگه خندهای زد صبح دم سرد
از آن یک خنده شب را منفعل کرد
۱۰
شب هندو معنبر زلف بربست
ز جای خویشتن خورشید برجست
۱۱
گرفت آن ماه تابان را در آغوش
چو زلف آوردش اندر گردن و گوش
۱۲
لبش بوسید و شیرین قطعهای گفت
به گوهر قطعهٔ یاقوت را سفت
تصاویر و صوت

نظرات