
صامت بروجردی
شمارهٔ ۲
۱
چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد مینبرد مشت استخوان مرا
۲
تنم ز ضعف چنان شد که کهربا یک دم
چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
۳
حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد
چون شمع گر ببری هر نفس زبان مرا
۴
در این چمن منم ای مرغ کز سیه روزی
نخست برق فنا سوخت آشیان مرا
۵
مکن به بلبل زار این قدر ستم ترسم
روم ز باغ و دگر نشنوی صدای مرا
۶
اگرچه در طلبش جا ندهم خوشم که به دهر
نشان نداد کس آن یار بینشان مرا
۷
به خنده گفت برو (صامتا) فسانه مخوان
هزار همچو تو نتوان کشد کمان مرا
نظرات
سید محسن
د. ق. مصلح بدخشانی
د. ق. مصلح بدخشانی