صامت بروجردی

صامت بروجردی

شمارهٔ ۳۹

۱

هر زمان بویی از آن جعد سمن‌سا می‌رسد

تازه جانی بر روان مرده ما می‌رسد

۲

شکوه از جور تو کردن دل‌پسند عقل نیست

خیر محض است آنچه از مولی به مولی می‌رسد

۳

در بر نادان جفا باشد ولی عین وفاست

آنچه بر مجنون صحرایی ز لیلی می‌رسد

۴

اوفتاد آوازه‌ام در عشقت از عالم بلی

سیل خاموش نماید چون به دریا می‌رسد

۵

شکر احسانت که تا ننهاده دردی روی من

درد دیگر درد را بهر مدارا می‌رسد

۶

نقد باشد در بر ما وعده فرادی تو

گر که گویند آخر نسیه به دعوا می‌رسد

۷

درد از پهلوی (صامت) فیض چندانی نبرد

بی‌نصیبست آنکه در آخر به یغما می‌رسد

تصاویر و صوت

نظرات