
صامت بروجردی
شمارهٔ ۵۲
۱
از قفس راندی و گفتی روز که آزادی دگر
تا مرا سازی اسیر دام صیادی دگر
۲
بهر من آسودگی در بند بهتر حاصل است
تا نیفتد دیدهام بر سرو آزادی دگر
۳
با همه سرعت مگر چون من به زلفت شد اسیر
گرنه از کویت وزان نبود چرا بادی دگر
۴
دوش اسم دانه خال تو آمد بر زبان
نشنوم از مرغ دل امروز فریادی دگر
۵
نیر بر چشمم زن و چشم خود از بیگانه بند
کشته خود را مده بر دست جلادی دگر
۶
از وفا نبود که شیرین بعد مرگ کوهکن
دل نهد بر عشقبازیهای فرهادی دگر
۷
(صامتا) دس ادبیت داده این طلب اللسان
می مجو این رتبه از تادیب استادی دگر
نظرات
سید محسن