
صامت بروجردی
شمارهٔ ۶
۱
از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را
۲
نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد
جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را
۳
شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست
شیون آموزی چه حاجت شخص ما تمدیده را
۴
خونخور و خاموش همچون غنچه سر بسته باش
همچون گل منما به کس این نامه پیچیده را
۵
همچو شمع از سر بریدن شعلهام افزون شود
گرچه یارای سخن نبود سر ببریده را
۶
دیدی ای دل عاقبت بر من چسان بیگانه کرد
جور آن برگشته مژگان بخت برگردیده را
۷
ای که منع (صامت) از افغان نمودی کس نکرد
منع دست و پا زدن صید به خون غلطیده را
نظرات
بهرامی