
صامت بروجردی
شمارهٔ ۷
۱
آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را
آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را
۲
دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است
مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را
۳
اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است
ای که گفتی سیل ویران مینماید خانه را
۴
آن که رسم شعله افروزی نشان شمع داد
شیوه پرسوختن آموختن او پروانه را
۵
من دل از کف داده محراب ابروی توام
بعد از این کاریندارم کعبه و بتخانه را
۶
دل به زلف آخر از شور جنون پیوسته شد
آگهی لازم بود دیوانگری دیوانه را
۷
یک دم از راحت ندارم بهره گویا ریخته است
طرح ریز (صامت) از غم طرح این کاشانه را
نظرات
سید محسن
مرتضی محیر شجاعی
مرتضی محیر شجاعی
سید محسن
مهرداد