
صامت بروجردی
شمارهٔ ۲۵ - وداع سکینه خاتون با امام
۱
برای رفتن شام و وداع شاه شهیدان
ز جمله اسرا نوبت سکینه رسید
۲
ز پشت ناقه عریان فتاد روی زمین
نهاد لب به گلوی بریده شه دین
۳
به گریه گفت که ای جان فدای پیکر تو
که کرده است جدا! ای پدر ز تن سر تو
۴
امان نمیدهدم که نهم بر جراحت بدنت
نه معجزری که ز سر گیرم و کنم کفنت
۵
گشای چشم و نظر کن چگونه از سیلی
شده است صورت طفل یتیم تو نیلی
۶
خوشا به حال علیاکبر و علیاصغر
که در جوار تو افتاده پیکر بیسر
۷
بود سر سفر ای جان من به قربانت
دمی یتیم نوازی کن از یتیمانت
۸
به شام اگر نمیآیی تو ای امام ز من
نما سفارش ما را به شمر ذیالجوشن
۹
ایا غریب صف نینوا خداحافظ
قتیل خنجر شمر دغا خداحافظ
۱۰
بس است (صامت) از اینجا سخن مگوی دگر
بگو دمی سخن از حال کودکان دگر
نظرات