صامت بروجردی

صامت بروجردی

شمارهٔ ۷۳ - همچنین زبان حال زینب خاتون(ع)

۱

جان برادر، فدای قلب فکارت

خوب تسلی دهی به خواهر زارت

۲

از وطنت کوفیان به کوفه کشیدند

تا بنمایند جان خویش نثارت

۳

حال خدنک ستمگری به کمان‌ها

آخر دارند جمله قصد شکارت

۴

هر چه نهاد آسمان مرا به جگر داغ

از غم مرگ رسول و جد کبارت

۵

رفت ز دستم برادر و پدر من

داشت تسلی دلم ز ماه عذارت

۶

هر که به من می‌رسید گفت که زینب

هست حسین گرچه نیست خویش و تبارت

۷

حال که بینم تو هم به مثل عزیزان

شوق شهادت ز دل ربوده قرارت

۸

پیشتر از آنکه همره تو در این دشت

آیم و بینم به این بلیله دچارت

۹

کاش که می‌مردم و ندیمی اینسان

بی‌کس و مظلوم و بی‌برادر و یارت

۱۰

اصغر و عباس و اکبرت همه خفتند

بی‌سر و بی‌دست و غرق خون به کنارت

۱۱

این همه دشمن در این زمینه بلاخیز

کز همه سو بسته‌اند راه فرارت

۱۲

چون تو روی بعد خویش بر که سپاری

دختر کان غریب و زار و نزارت

۱۳

من که زنی بیش نیستم چه توان کرد

عترت آواره ز شهر و دیارت

۱۴

همره اطفال تو روم سوی کوفه

یا که بمانم برای دفن مزارت

۱۵

فخر تو بس (صامتا) به روز قیامت

گر که عزادار خود کنند شمارت

تصاویر و صوت

نظرات