صامت بروجردی

صامت بروجردی

شمارهٔ ۹ - در مصیبت عاشورا

۱

ماند چون نعش حسین تشنه‌لب در آفتاب

می‌ندانم از چه زبور بست دیگر آفتاب؟

۲

ز خم تیره و نیزه و شمشیر عدوان بس نبود؟

از چه می‌تابید بر آن جسم بی‌سر آفتاب؟

۳

بود گر در دامن زهرا سر آن تشنه‌لب

از چه نامد شرمش از خاتون محشر آفتاب؟

۴

گشت راس شاه دین چون از زمین بکنی بلند

حیرتم سر زد چرا از کوه خاور آفتاب؟

۵

سر برهنه پا برهنه کودکان بی‌پدر

خار ره بر پا بدل اخگر به پیکر آفتاب

۶

دید چون نیلی رخ اطفال را از جور شمر

کرد موج حون روان از دیده تر آفتاب

۷

چادر عصمت چو بردند از سر زینب، فکند

شب کلاه خسروی در چرخ از سر آفتاب

۸

سر برهنه دید زینب را چو در بزم یزید

شد نهان در ابر از شرم پیمبر آفتاب

۹

همچو بخت زینب و کلثوم شد از غم سیاه

بسکه زد دست عزا بر سینه و سر آفتاب

۱۰

(صامتا) از خانه‌ات تا این رقم شد آشکار

گشت از آه جهانسوزت مکدر آفتاب

تصاویر و صوت

نظرات