صامت بروجردی

صامت بروجردی

شمارهٔ ۲۳ - و برای او همچنین

۱

آمد مه غم بهر عزاداری زینب

شد موسم غمخواری بی‌یاری زینب

کو شیر خدا شاه نجف تا که بیاید

در کرب و بلا بهر هواداری زینب

۳

فریاد که از ظلم یزید آن سگ میشوم

فرزند نبی کشته شده بی‌کس و مظلوم

خون شد دل حیدر ز علمداری کلثوم

سوزد دل زهرا ز جلوداری زینب

۵

سرو قد اکبر چو در آن دامن صحرا

افتاد ز شمشیر ستمکاری اعدا

زد طعنه سنان گاه به دلداری لیلا

خندید گهی شمر به غمخواری زینب

۷

بنشست چو شمر شقی آن کافر دوران

بر سینه بی‌کینه سلطان شهیدان

می‌گفت که ای شمر مبر با لب عطشان

سر از تنم آخر بنگر زاری زینب

۹

بردند چو از رخ سپه شام نقابش

بستند چو بر گردن و بازوی طنابش

می‌کرد ز غم روی تضرع سوی بابش

کای باب نداری خبر از زاری زینب

۱۱

آن شب که روان شد به سوی کوفه ویران

دادند به وی جا ز جفا گوشه زندان

می‌بود در آن نیمه شب ناله طفلان

در کوفه غم مونس بیداری زینب

۱۳

در شام به ویرانه چو دادند مکانش

خون گشت چو (صامت) ز بصر اشک روانش

شاه شهداء دید چو بی‌تاب و توانش

آمد به سر از بهر پرستاری زینب

تصاویر و صوت

نظرات