سنایی

سنایی

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - در موعظه و نصیحت ابنای زمان

۱

کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم

چرا نباری بر رخ ز دیده آب ندم

۲

چرا غرور دهی تنت را به مال و به ملک

چرا فروشی دین را به ساز و اسب و درم

۳

تمام شد که ترا خواجگی لقب دادند

کمال یافت همه کار تو به باد و بدم

۴

به ذات ایزد اگر دست گیردت فردا

غلام و اسب و سلاح و سوار و خیل و حشم

۵

چو بر زنند بر آن طبل عزل خواجه دوال

تو خواه میر عرب باش و خواه شام عجم

۶

به گوش خواجه فرو گوید زان زمان معنی

کجا شد آنهمه دعوی و لاف تو هر دم

۷

ازین غرور تو تا کی ایا زبون قضا

وزین نشاط تو تا کی ایا سرشته به غم

۸

کمر به دست تو آید همی سلیمان‌وار

ترا طمع که در انگشت تو کند خاتم

۹

ز کردگار نترسی و پس خراب کنی

هزار خانهٔ درویش را به نوک قلم

۱۰

امین دینت لقب گشت پس چرا دزدی

گلیم موسی عمران و چادر مریم

۱۱

ز بهر ده درم قلب را نداری باک

که بر کنی و بسوزی هزار بیت حرم

۱۲

شراب جنت و حور و قصور می طلبی

بدین مروت و حلم و بدین سخا و کرم

۱۳

بدین عمل که تو داری مگر ترا ندهند

به حشر هیچی و ز هیچ نیز چیزی کم

۱۴

بدین قصیده ز من خواجگان بپرهیزند

چنانکه اهل شیاطین ز توبهٔ آدم

۱۵

سنایی ار تو خدا ترسی و خدای شناس

ترا ز میر چه باک و ترا ز شاه چه غم

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۲۱۶

نظرات