سنایی

سنایی

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - در صفات ذات اقدس باری

۱

ای خدایی که به جز تو ملک‌العرش ندانم

بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم

۲

بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم

بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم

۳

عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم

ملک عالمم و عالم اسرار نهانم

۴

غیب من دانم و پس غیب نداند به جز از من

منم آن عالم اسرار که هر غیب بدانم

۵

پاک و بی‌عیبم و بینندهٔ عیب همه خلقان

در گذارنده و پوشندهٔ عیب همگانم

۶

همه من بینم و بیننده نئی دیده دو چشمم

همه من گویم و گوینده نئی کام زبانم

۷

شنوای سخنان همه خلقم به حقیقت

شنوایان جهان را سخنان میشنوانم

۸

حی و قیومم و آن دم که کس از خلق نماند

من یکی معتمد و واحد و قیوم بمانم

۹

ملک طبعم و سیاره و نه سیارهٔ طبعم

نه چو طبعم متوطن نه چو سیاره روانم

۱۰

نه بخوابم نه به بحرم نه کنار و نه میانه

نه بخندم نه بگریم نه چنین و نه چنانم

۱۱

نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر

نه ز تحتم نه ز فوقم ملک کان و مکانم

۱۲

هر چه در خاطرات آید که من آنم نه من آنم

هر چه در فهم تو گنجد که چنینم نه چنانم

۱۳

هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن

به حقیقت تو بدان بنده که من خالق آنم

۱۴

هر شب و روز به لطف و کرم وجود و جلالم

سیصد و شصت نظر سوی دلت می‌کند آنم

۱۵

گر از آن خسته دلت یک نظر فیض بگیرم

زود باشد که شوی کشتهٔ تیغ خذلانم

۱۶

شیم از روی حقیقت نه از شیء مجازی

آفرینندهٔ اشیاء و خداوند جهانم

۱۷

من فرستادهٔ توراتم و انجیل و زبورم

من فرستادهٔ فرقانم و ماه رمضانم

۱۸

صفت خویش بگفتم که منم خالق بی‌چون

نه کس از من نه من از کس نه ازینم نه از آنم

۱۹

منم که بار خدایی که دل متقیان را

هر زمانی به دلال صمدی نور چشانم

۲۰

کفر صد ساله ببخشم به یک اقرار زبانی

جرم صد ساله به یک عذر گنه در گذرانم

۲۱

بعد مردن برمت زیر لحد با دل پر خون

خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم

۲۲

آن دم از خاک برانگیزم در روز قیامت

در چنان انجمنی پرده ز رازت ندرانم

۲۳

بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت

در بهشت آرم و بر خوان نعیمت بنشانم

۲۴

شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی

پرده بردارم و آن گه به خودت می‌نگرانم

۲۵

ذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذیرم

کوه کوه از تو معاصی به کرم در گذرانم

۲۶

هر عطایی که بکردم به تو ای بندهٔ من من

خوش نشین بنده که من دادهٔ خود را نستانم

۲۷

هر که گوید که خدا را به قیامت بتوان دید

او نبیند به حقیقت نه از آن گمشدگانم

۲۸

بار الاها تو بر آری همه امید سنایی

که مسلمانم و یارب نه از آن بی‌خبرانم

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۲۱۶

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۰۲/۱۳ - ۰۴:۴۶:۵۲
هر که گوید که خدا را به قیامت بتوان دیدcorrect word isهر که گوید که خدا را به قیامت نتوان دید
user_image
رحیم غلامی
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۰۷:۲۱:۰۸
با سلام . به جز از دیدن صنعت نبود عادت چشمم
user_image
پرویزشاه محمدی
۱۳۹۳/۱۲/۰۶ - ۱۱:۵۵:۵۷
با عــــــرض درود ؛ از خواندن این شعر واقعاً لذت بردم در حفظ و امان رب الجلیل باشید.آن دم از خـــاک برانگیــــزم در روز قیامتدر چنـــان انجمنـــی پــرده ز رازت ندرانمبگــــذرانم ز صــــراط و برهـــانم ز عذابتدر بهشت آرم و بر خوان نعیـمت بنشانم
user_image
مرتضی
۱۳۹۵/۰۷/۳۰ - ۰۱:۱۷:۴۹
من فرستادهٔ فرقانم و ماه رمضانممن فرستنده ی قرآن به ماه رمضانمشعر بسیار زیبا ، عرفانی و با احساسی است فقط به نظر بنده برای استفاده عمومی تر یه ویرایشی که به اصالت شعر لطمه نزند نیاز دارد. تا همانند شعر" ملکا ذکر تو گویم" ورد زبان مردم شود
user_image
کیانی
۱۳۹۵/۱۱/۱۱ - ۰۲:۱۲:۱۱
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم ملک عالمم و عالم اسرار نهانمغیب من دانم وکس غیب نداند به جز از من منم آن عالم اسرار که هر غیب بدانمپاک و بی‌عیبم و بینندهٔ عیب همه خلقان در گذارنده و پوشندهٔ عیب همگانمهمه من بینم و بیننده بی دیده و چشمم همه من گویم و گوینده بی کام زبانمذره ذره ز تو طاعت به کریمی بپذیرم کوه کوه از تو معاصی زکرم در گذرانمکفر صد ساله ببخشم به یک اقرار زبانی جرم صد ساله به فضل و کرمم در گذرانمحی و قیومم و آن دم که کس از خلق نماند من یکی مقتدر وقادر و قیوم بمانمنه بترسم نه بلرزم نه بخندم نه بگریم نه بخوابم نه بخیزم نه کنارم نه میانمنه ز تحتم نه ز فوقم نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر ملک کون و مکانمهر چه در خاطرات آید که من آنم نه من آنم وانچه در فهم تو گنجد که چنینم نه چنانمشیئم از روی حقیقت نه از این شیء مجازی آفرینندهٔ اشیاء و خداوند جهانمهر عطایی که فرستم برت ای بندهٔ مومن خوش نشین بنده که من دادهٔ خود را نستانممن فرستادهٔ توراتم و انجیل و زبورم من فرستادهٔ قرآن به ماه رمضانمبعد مردن برمت زیر لحد باز در آنجا خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانمپس برانگیزمت ای بنده به فردای قیامت در چنان انجمنی پرده ز کارت ندرانمبگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت در بهشت آرم و بر خوان جلام بنشانمشربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی پرده بردارم و آن گه به خودت می‌نگرانمهر چه گویند خدا را به قیامت نتوان دید کس ندیده است و نبیند نه از آن گمشدگانمبار الاها تو بر آری همه امید سنایی که مسلمانم و یارب نه از آن بی‌خبرانمبنده در یک مجلسی این شعر را بصورت بالا شنیدم و ضبط کردم و پیاده کردم
user_image
حسین ۱
۱۳۹۵/۱۱/۱۱ - ۰۹:۵۵:۳۴
امواج آرزوهای سنایی درین چامه متجلی ستولی در بسیاری ابیات با خدای قاسم جبار و منتقم که در قرآن آمده در تعارض است .
user_image
کیانی
۱۳۹۵/۱۱/۱۹ - ۰۵:۰۸:۳۵
در صفات ذات اقدس الهیعارفا فخر به من کن که خداوند جهانمغیب من دانم وکس غیب نداند به جز از منپاک و بی‌عیبم و بینندهٔ عیب همه خلقانهمه من بینم و بیننده بی دیده و چشممذره ذره ز تو طاعت به کریمی بپذیرمکفر صد ساله ببخشم به یک اقرار زبانی حی و قیومم و آن دم که کس از خلق نماند نه بترسم نه بلرزم نه بخندم نه بگریم نه ز تحتم نه ز فوقم نه ز نورم نه ز ظلمت هرچه درخاطرات آید که من آنم نه من آنمشیئم از روی حقیقت نه از این شیء مجازیهر عطایی که فرستم برت ای بندهٔ مومنمن فرستادهٔ توراتم و انجیل و زبورمبعد مردن برمت زیر لحد باز در آنجاپس برانگیزمت ای بنده به فردای قیامتبگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی هر چه گویند خدا را به قیامت نتوان دیدبار الاها تو بر آور همه امید سنایی ملک عالمم و عالم اسرار نهانممنم آن عالم اسرار، که هر غیب بدانمدر گذارنده و پوشندهٔ عیب همگانمهمه من گویم و گوینده بی کام زبانمکوه کوه از تو معاصی زکرم در گذرانمجرم صد ساله به فضل و کرمم در گذرانممن یکی مقتدر و قادر و قیوم بمانمنه بخوابم نه بخیزم نه کنارم نه میانمنه ز جوهر نه ز عنصر ملک کون و مکانموانچه در فهم تو گنجد که چنینم نه چنانمآفرینندهٔ اشیاء و خداوند جهانمخوش نشین بنده که من دادهٔ خود را نستانممن فرستادهٔ قرآن به ماه رمضانمخوش بخوابانم و راحت به روانت برسانمدر چنان انجمنی پرده ز کارت ندرانمدر بهشت آرم و بر خوان جلام بنشانمپرده بردارم و آن گه به خودت می‌نگرانمکس ندیده است و نبیند نه از آن گمشدگانمکه مسلمانم و یارب نه از آن بی‌خبرانم