سنایی

سنایی

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸

۱

دلی از خلق عالم بی‌غمی کو

برون از عالم دل عالمی کو

۲

درین عالم دم و غم جفت باید

مرا غم هست باری همدمی کو

۳

نگویی تا که درد عاشقی را

بجز مرگ از دواها مرهمی کو

۴

به عشق اندر ز بیم هجر بنمای

که از خلق عالم خرمی کو

۵

اگر مردان عالم کمزنانند

ترا زان کمزدن آخر کمی کو

۶

حکایت چند از ابلیس و آدم

همه ابلیس گشتند آدمی کو

۷

جهان دیو طبیعت جمله بگرفت

دریغا از حقیقت رستمی کو

۸

اگر دعوی کنی در ملک بنمای

که در انگشت ملکت خاتمی کو

۹

سلیمان‌وار اگر خواهی همی ملک

ز بادت خنگ و ز ابرت ادهمی کو

۱۰

چو در دین بر خلاف امر و نهیی

ز کامت نالهٔ زیر و بمی کو

۱۱

همه سور هوای نفس سازند

ز آه و درد دینشان ماتمی کو

۱۲

به شرع اندر ز بهر طوف کعبه

ز چینی و ز زنگی محرمی کو

۱۳

بجز در عالم تسلیم و تحقیق

دلی پر غم و پشت پر خمی کو

۱۴

ز بهر عدت گور و قیامت

ترا در چشم دل نار و نمی کو

۱۵

چو در نی بست تن ایمن نشستی

ز دل در جان جانت طارمی کو

۱۶

همه گویندهٔ فسق و فجوریم

ز هزل و ژاژ گفتن با کمی کو

۱۷

براهیمان بسی بودند لیکن

بگو تا چون خلیل و ادهمی کو

۱۸

به عالم در فراوان سنگ و چاهست

ولی چون عیسی‌بن مریمی کو

۱۹

سنایی‌وار در عالم تو بنگر

ز بهرش ارحمی و ترحمی کو

۲۰

اگر فارغ شدی در دین ز دنیا

بست رخ بی ریا دل بی غمی کو

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۲۹۸

نظرات