سنایی

سنایی

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸

۱

دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی

یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی

۲

جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی

جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی

۳

درو گر جامه‌ای دوزی ز فضلش آستین یابی

درو گر خانه‌ای سازی ز عدلش آستان بینی

۴

نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی

نه اندر قعر بحر او را نهنگی جان ستان بینی

۵

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

وگر در راه دین آیی همه نقاش جان بینی

۶

گهی انوار عرشی را ازین جانب مدد یابی

گهی اشکال حسی را ازین عالم بیان بینی

۷

سبک رو چون توانی بود سوی آسمان تا تو

ز ترکیب چهار ارکان همی خود را گران بینی

۸

اگر صد قرن ازین عالم بپویی سوی آن بالا

چو دیگر سالکان خود را هم اندر نردبان بینی

۹

گر از میدان شهوانی سوی ایوان عشق آیی

چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینی

۱۰

درین ره گرم رو می‌باش لیک از روی نادانی

نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی

۱۱

وگر زی حضرت قدسی خرامان گردی از عزت

ز دارالملک ربانی جنیبتها روان بینی

۱۲

ز حرص و شهوت و کینه ببر تازان سپس خود را

اگر دیوی ملک یابی وگر گرگی شبان بینی

۱۳

ور امروز اندرین منزل ترا جانی زیان آمد

زهی سرمایه و سودا که فردا زان زیان بینی

۱۴

زبان از حرف پیمایی یکی یک چند کوته کن

چو از ظاهر خمش گردی همه باطن زبان بینی

۱۵

گر اوباش طبیعت را برون آری ز دل زان پس

همه رمز الاهی را ز خاطر ترجمان بینی

۱۶

مرین مهمان علوی را گرامی دار تا روزی

چو زین گنبد برون پری مر او را میزبان بینی

۱۷

به حکمتها قوی پر کن مرین طاووس عرشی را

که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی

۱۸

نظرگاه الاهی را یکی بستان کن از عشقی

که در وی رنگ و بوی گل ز خون دوستان بینی

۱۹

که دولتیاری آن نبود که بر گل بوستان سازی

که دولتیاری آن باشد که در دل بوستان بینی

۲۰

چو درج در دین کردی ز فیض فضل حق دل را

مترس از دیو اگر به روی ز عصمت پاسبان بینی

۲۱

ز حسی دان نه از عقلی اگر در خود بدی یابی

ز هیزم دان نه از آتش اگر در وی دخان بینی

۲۲

بهانه بر قضا چهی چو مردان عزم خدمت کن

چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی

۲۳

تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس

به هر جانب که رو آری درفش کاویان بینی

۲۴

عنان گیر تو گر روزی جمال درد دین باشد

عجب نبود که با ابدال خود را همعنان بینی

۲۵

خلیل ار نیستی چه بود تو با عشق آی در آتش

که تا هر شعله‌ای ز آتش درخت ارغوان بینی

۲۶

عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی

به سوی عیب چون پویی گر او را غیب‌دان بینی

۲۷

ز بخشیدن چه عجز آید نگارندهٔ دو گیتی را

که نقش از گوهران دانی و بخش اختران بینی

۲۸

ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد

که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی

۲۹

چو جان از دین قوی کردی تن از خدمت مزین کن

که اسب تازی آن بهتر که با بر گستوان بینی

۳۰

اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی

هم از گبران یکی باشی چو خود را در میان بینی

۳۱

امین باش ار همی ترسی ز مار آن جهان کز تو

به کار اینجا امین باشی ز مار آنجا امان بینی

۳۲

هوا را پای بگشادی خرد را دست بر بستی

گر آنرا زیر کام آری مرین را کامران بینی

۳۳

تو خود کی مرد آن باشی که دل را بی هوا خواهی

تو خود کی درد آن داری که تن را در هوان بینی

۳۴

که از دونی خیال نان چنان رستست در چشمت

که گر آبی خوری در وی نخستین شکل نان بینی

۳۵

مسی از زر بیالودی و می لافی چه سود اینجا

که آن گه ممتحن گردی که سنگ امتحان بینی

۳۶

نقاب قوت حسی چو از پیش تو بردارند

اگر گبری سقر یابی وگر مومن جنان بینی

۳۷

بهشت و دوزخت با تست در باطن نگر تا تو

سقرها در جگر یابی جنانها در جنان بینی

۳۸

امامت گر ز کبر و حرص و بخل و کین برون ناید

به دوزخ دانش از معنی گرش در گلستان بینی

۳۹

وگرچه طیلسان دارد مشو غره که این آنجا

یکی طوقیست از آتش که آنرا طیلسان بینی

۴۰

به چشم عافیت بنگر درین دنیا که تا آنجا

نه کس را نام و نان دانی نه کس را خانمان بینی

۴۱

یکی از چشم دل بنگر بدین زندان خاموشان

که تا این لعل گویا را به تابوت از چه سان بینی

۴۲

نه این ایوان علوی را به چادر زیب و فر یابی

نه این میدان سفلی را مجال انس و جان بینی

۴۳

سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابی

رخ گلرنگ شاهان را به رنگ زعفران بینی

۴۴

بدین زور و زر دنیا چو بی عقلان مشو غره

که این آن نوبهاری نیست کش بی‌مهرگان بینی

۴۵

که گر عرشی به فرش آیی و گر ماهی به چاه افتی

وگر بحری تهی گردی وگر باغی خزان بینی

۴۶

یکی اعضات را حمال موران زمین یابی

یکی اجزات را اثقال دوران زمان بینی

۴۷

چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباری

که تا بر هم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی

۴۸

سر الب ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون

به مروآ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینی

۴۹

چه باید تنگدل بودن که این یک مشت رعنا را

همی باد خداوندی کنون در بادبان بینی

۵۰

که تا یک چند از اینها گر نشانی باز جویی تو

ز چندان باد لختی خاک و مشتی استخوان بینی

۵۱

پس آن بهتر که از مردم سخن ماند نکو زیرا

که نام دوستان آن به نیک از دوستان بینی

۵۲

بسان علت اولی سخن ران ای سنایی زان

که تا چون زادهٔ ثانی بقای جاودان بینی

۵۳

وگر عیبت کند جاهل به حکمت گفتن آن مشنو

که کار پیر آن بهتر که با مرد جوان بینی

۵۴

حکیمی گر ز کژ گویی بلا بیند عجب نبود

که دایم تیر گردون را وبال اندر کمان بینی

۵۵

برای عقل معنی را تویی راوی روایت کن

که معنی دان همان باشد کش اندر دل همان بینی

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۳۴۲

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۱/۰۷/۱۵ - ۰۶:۵۴:۳۷
به نام خدابه نظر این حقیر این قصیده یک شاهکار تمام عیار از حضرت سنایی است که در آن به علت تامه ی کائنات که همان حضرت دوست جل جلاله است اشاره میکند و ما انسانهای در قعر چاه را از این حقیقت با خبر میکند.واقعا این قصیده نظیر ندارد و شاه بیت این اثر جاودانه آنجایی است که حضرت سنایی میفرماید:ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشدکه خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینیو این یعنی توحید نابدر پایان به نظر این حقیر در یکی از بیتها غلط چاپی وجود داردز حسی دان نه از عقلیکه فکر مینم درستش این باشدز حست دان نه از عقلتدر پناه حق
user_image
حافظ مکن اندیشه...
۱۳۹۱/۱۲/۲۴ - ۱۴:۰۶:۰۲
سلام...این شعر سنایی واقعاً زیباست...شعری نیز وجود دارد که منسوب به منصور حلاج می باشد که وزن آن دقیقاً مشابه شعر سنایی است که واقعاً انسان را به وجد می آورد با این مطلع:دلا تا کی ز نادانی همه نقش جهان بینیصفا ده دیده ی خود را که تا دیدار جان بینی
user_image
بهزاد
۱۳۹۲/۰۵/۰۴ - ۱۰:۴۴:۲۱
این بیت رو بیشتر دوس دارم :سر الب ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون ؟به مرو آ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینیالبته اینم خیلی زیباست :تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پسبه هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی
user_image
مسرور
۱۳۹۳/۰۲/۲۱ - ۱۴:۱۳:۵۵
مرا یاد شعری از یک شاعر معاصر گیلانی با تخلص صدقی انداخت..بوالهوسانه صدقیا چند به قید این و آنقید ز جمله وارهان،جوی ز بی نشان،نشان...
user_image
سعید
۱۳۹۳/۱۰/۲۰ - ۰۵:۲۴:۰۴
بسیار شعر عالی و پر محتوایی است.به نظرم مصرعخلیل ار نیستی چه بود تو با عشق آی در آتش بهتر بود به صورتخلیل ار نیستی لیکن تو با عشق آی در آتشبیاید.
user_image
سعید
۱۳۹۳/۱۰/۲۰ - ۰۵:۲۶:۳۶
این مصرع هم به نظرم معنی کاملی ندارد:چو درج در دین کردی ز فیض فضل حق دل راشاید باید به این صورت بیاید:چو درج درد دین کردی ز فیض فضل حق دل را
user_image
آنا
۱۳۹۳/۱۱/۰۲ - ۱۲:۰۵:۲۳
بسیار زیباو دلنشین بود سنایی نگاه خیلی متفاوتی به جهان داره آدم واقعا زاویه دیدش به زندگی عوض می شه!...
user_image
مهدی
۱۳۹۴/۰۴/۳۱ - ۱۴:۰۹:۴۸
بدین زورو زر دنیا چو بی عقلان مشو غره که این آن نو بهاری نیست کش بی مهرگان بینی
user_image
مانی
۱۳۹۴/۰۵/۰۶ - ۰۶:۳۱:۰۰
عجیبه! خیلی سالیان دور بیت سر الب ارسلان بینی... را خوانده بودم و از ان خیلی خوشم امده بود. اما کل قصیده را نخوانده بودم. خواندم و کف کردم. بی دلیل نیست که سنایی برای خودش جای قابل توجهی در ادبیات فارسی باز کرده.این غزنه هم در زمانی برای خودش مهد فرهنگ و ادبیات بوده. گاهی زمانه رو به عقب می رود. و دریغا.
user_image
سراج
۱۳۹۴/۰۶/۱۴ - ۰۳:۵۴:۵۲
اگر صد بار در روزی شیهد راه حق گردی ...لطفاً این مصرع را تصحیح فرمایید، واژه شهید صحیح است ...
user_image
سراج
۱۳۹۴/۰۶/۲۳ - ۱۰:۰۷:۰۲
با سلام و درودها امروز که به این صفحه مراجعه کردم دیدم اشتباه تایپی را که قبلاً به اطلاعتون رساندم هنوز برطرف نکرده اید...لطف کنید و واژه غلط ( اگر صد بار در روزی« شیهد » راه حق گردی) را با واژه شهید جایگزین کنید. سپاس بیکران بامهر...سراج
user_image
سراج
۱۳۹۵/۰۵/۲۴ - ۰۴:۰۷:۲۷
با درود فراوان،من انقدر می نویسم تا این غلط املائی بیت سی ام مصرع اول را تصحیح کنید...با مهر فراوان14.08.2016
user_image
اباصلت وزیری
۱۳۹۶/۰۳/۱۲ - ۱۶:۱۰:۱۴
چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباریکه تا بر هم زنی دیده نه این بینی نه آن بینیدرشعر به صورت اشتباه به جای نالش ، بالش نوشته شده است
user_image
علی احمدی شیخ شبانی
۱۳۹۶/۱۲/۲۸ - ۱۲:۲۶:۴۱
کمتر در زبان پارسی شعری با چنین معانی سنگین به چشم می بینیم .
user_image
شاهین
۱۳۹۷/۰۳/۲۹ - ۰۲:۴۱:۲۲
یعنی لذت بردما ب معنای واقعی مشفعوف شدم چقدر این شعر زیباست به همه اونچیزیکه تو ذهنت هست جواب میده همه جاش قشنگه ولی من از دبیرستان این تو ذهنم مونده؛ز یزدان دان نه از ارکانک کوته دیدگی باشدکه خطی کز خرد خیزدتو آنرا از بنان بینی"باتشکر ویژه از وب سایت گنجور"
user_image
احسان
۱۳۹۷/۰۶/۲۳ - ۰۳:۲۳:۴۸
درود بر شما، لطفا اشکالات تایپی را تصحیح بفرمائید.شیهد->شهیدبالش-> نالشبا سپاس
user_image
آ سد احمد
۱۳۹۷/۱۰/۱۵ - ۱۵:۴۸:۲۶
دوست عزیزی به نام سعید بیت زیر را بدور از معنی کامل دانسته:چو درج در دین کردی ز فیض فضل حق دل راکه چنین نیست.اینگونه بخوانید:چو دُرجِ دُرّ دین کردی، ز فیضِ فضلِ حق، دل رادرج به معنای صندوقچه ای که جواهرات را در آن نگه می دارند
user_image
مجید
۱۳۹۷/۱۱/۰۱ - ۰۳:۵۸:۱۷
سلام به جای "بالش" باید "نالش" باشه توی این مصرع:چه باید نازش و بالش بر اقبالی و ادباریبه این دلیل که معنا و لف و نشر درست دربیادنازیدن بر اقبال و نالیدن بر ادبار
user_image
قائم مقام
۱۳۹۸/۰۷/۱۹ - ۱۲:۳۹:۴۰
سلام و تشکر از زحمات بی دریغ و خدمات بی نظیر سایت گنجوردر بیت سی ام " اگر صد بار در روزی شیهد راه حق گردیهم از گبران یکی باشی چو خود را در میان بینی"واژه "شهید " به اشتباه "شیهد" نگاشته شدهسپاس
user_image
اسامه
۱۳۹۹/۰۵/۱۳ - ۰۰:۲۶:۵۶
با سلام و سپاسمصرع دوم بیت پنجاه و یک از نظر وزن اشکال دارد، به نظر باید به شکل زیر باشدکه نام دوستان آن به که نیک از دوستان بینیهم چنین در بیت پنجاه و دو کلمه «اولیٰ» به اشتباه بصورت «اولا» نوشته شده است.خواهشمند است اصلاح فرماییدبا درود
user_image
سلمان متین روحانی
۱۳۹۹/۰۷/۲۳ - ۰۰:۵۴:۲۱
استادان بزرگوار در مورد خواندن کلمه سودا. در زهی سرمایه و سودا که فردا زان زیان بینی دو جور شنیدم یکی سودا به فتح سین به معنای معامله و دیگری سود+ا به معنای منفعت.کدام درست است؟
user_image
قاسم
۱۴۰۰/۰۵/۰۵ - ۰۴:۱۶:۱۳
چه بیت زیبایی دارد آنجا که میگوید: چه باید نازش و نالش، بر اقبالی و اداری که تا برهم زنی دیده، نه این بینی، نه آن بینی   واقعا وقتی عمر ما در مقابل عمر دنیا و در پیشگاه خداوندی به چشم برهم زدن نمیرسد، غرور در مقابل خوش اقبالی ها و ناامیدی در مقابل روی ناخوش دنیا، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ چقدر این بیت برای آنها که در مقابل ناملایمات زندگی ناامید شده اند آرامش بخش است و برای رام کردن نفس آنانکه به دو روز دنیا دل خوش کرده و نفس سرکش را به تاخت درآورده اند سودمند است. 
user_image
امین
۱۴۰۱/۰۲/۳۰ - ۱۱:۴۰:۰۲
و شاهکاری دیگر از حکیم والا مرتبه سنایی غزنوی...