سنایی

سنایی

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - در مدح امیر اسماعیل بن ابراهیم

۱

خورشید چو از حوت به برج حمل آمد

گویند ز سر باز جهان در عمل آمد

۲

در باغ خلل یافته و گلبن خالی

اکنون به بدل باز حلی و حلل آمد

۳

فردوس شد امروز جهانی که ازین پیش

در چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد

۴

خورشید ثنای تو همی کرد بر آن دل

چون از دم ماهی به سروی حمل آمد

۵

گفتی نظر مشتری از مرکز تقدیس

ناگاه ز تسدیس به جرم زحل آمد

۶

چه جای مه از زینت ماه فلک آمد

چه جای محل آلت جاه و محل آمد

۷

ای میر اسماعیل که مانند براهیم

جود تو نه از مال زعون ازل آمد

۸

هم در دم اول که ترا دیدم گفتم

کین چون دم آخر به هنر بی‌بدل آمد

۹

آراستهٔ تیر اجل بود مرا جان

ورچه ز طرب معده برقص جمل آمد

۱۰

صفرای من از خلق تو شد پیر و عجب نیست

زیرا عسل خلق تو خالی زخل آمد

۱۱

در افسر تو نیست سخن لیک چه سودست

کز اصل مرا خود سر بی مغز کل آمد

۱۲

خالی ز خلل باد جلال تو ازیراک

خود عمر تو چون جود کفت بی خلل آمد

۱۳

تو تازه و نو باش که فرزند حسودت

نزد غربا بار نوند وابل آمد

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۱۱۰

نظرات