
سنایی
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در تغییر احوال مردم و دگرگونی روزگار
ای مسلمانان خلایق حالْ دیگر کردهاند
از سر بیحرمتی معروف، منکَر کردهاند
در سماع و پند، اندر دیدنِ آیات حق
چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کردهاند
کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد
زان که اهل فسق از هر گوشه سر برکردهاند
پادشاهان قوی بر دادخواهانِ ضعیف
مرکزِ درگاه را سدِّ سکندر کردهاند
مُلکِ عَمرو و زید را جمله به ترکان دادهاند
خون چشم بیوگان را نقش منظر کردهاند
شرع را یکسو نهادستند اندر خیر و شر
قول بطلمیوس و جالینوس باور کردهاند
عالمانِ بیعمل از غایت حرص و اَمَل
خویشتن را سخرهٔ اصحاب لشکر کردهاند
گاه وصّافی برای وقف و اِدرار و عمل
با عُمر در عدل، ظالم را برابر کردهاند
از برای حرص سیم و طمْعْ در مال یتیم
حاکمانْ حکم شریعت را مُبَتَّر کردهاند
خرقهپوشانِ مُزوِّرسیرتِ سالوسورز
خویشتن را سخرهٔ قیماز و قیصر کردهاند
گاه خلوت صوفیان وقت با موی چو شیر
وِردِ خود ذکر برنج و شیر و شکّر کردهاند
قاریان ز الحان ناخوش نظمِ قرآن بُردهاند
صوت را در قول همچون زیرِ مِزمَر کردهاند
در مناسک، از گدایی، حاجیانِ حجفروش
خیمههای ظالمان را رُکن و مَشعَر کردهاند
مالدارانِ توانگرکیسهٔ درویشدل
در جفا درویش را از غم توانگر کردهاند
سر ز کبر و بخل بر گردون اخضر بردهاند
مالِ خود بر سایلان کبریت اَحمر کردهاند
زین یکی مشتِ کبوتربازِ چون شاهین به ظلم
عالَمی بر خلق چون چشمِ کبوتر کردهاند
خواجگان دولت از محصولِ مالِ خشکریش
طوق اسب و حلقهٔ معلوم استر کردهاند
بر سریر سَروَری از خوردن مال حرام
شخصِ خود فربیّ و دینِ خویش لاغر کردهاند
از تموزِ زخمِ گرم و بهمنِ گفتارِ سرد
خلق را با کام خشک و دیدهٔ تر کردهاند
خون چشم بیوگانست آنکه در وقت صبوح
مهترانِ دولت اندر جام و ساغر کردهاند
تا که دهقانان چو عوّانان قباپوشان شدند
تخمکشتِ مردمان بیبار و بیبر کردهاند
تا که تازیکان چو قفچاقان کُلهداران شدند
خواجگان را بر سر از دستار معجر کردهاند
از نفاق، اصحابِ دارُالضَّرب در تقلیب نقد
مؤمنانِ زفت را بیزور و بیزر کردهاند
کار عُمّالِ سرای ضرب همچون زر شده است
زانکه زر بر مردمان یک سر مزوّر کردهاند
شاعران شهرها از بهر فرزند و عیال
شخص خود را همچو کِلکی زرد و لاغر کردهاند
غازیان نابوده در غزوِ غزای روم و هند
لافِ خود افزون ز پور زال و نوذر کردهاند
حبّهدزدان از ترازوها بر اطرافِ دکان
طبع را در حبّه دزدیدن مخیّر کردهاند
ای دریغا مهدیی! کامروز از هر گوشهای
یک جهان دجّالِ عالمسوز سر برکردهاند
مُصحف یزدان درین ایام کس میننگرد
چنگ و بربط را بها اکنون فزونتر کردهاند
کودکان خُرد را در پیش مستان مِی دهند
مر مخنّث را امینِ خوان و دختر کردهاند
ای مسلمانان! دگر گشتهست حالِ روزگار
زان که اهل روزگار احوال دیگر کردهاند
ای سنایی پند کم دِه کاندرین آخر زمان
در زمین مُشتی خر و گاو سر و بر کردهاند
تصاویر و صوت

نظرات
رضا بی شتاب
پاسخ: با تشکر، موارد مطابق فرموده تصحیح شد.
فاطمه محمدی
aydinsaheli
aydinsaheli
الهام
آزادبخت
آزادبخت
آزادبخت
آزادبخت