
سنایی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
آنی که چو تو گردش ایام ندارد
سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
۲
چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد
چون دام بناگوش توبه دام ندارد
۳
بادی نبزد در همه آفاق که از ما
سوی لب تو نامه و پیغام ندارد
۴
دادی ندهد عشق تو ما را که در آن داد
بی داد تو افراخته صمصام ندارد
۵
من در نرسم در تو به صد حیله و افسون
گویی قدم دولت من گام ندارد
تصاویر و صوت

نظرات