
سنایی
شمارهٔ ۱۰۶
۱
سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟
چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟
۲
درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم
هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
۳
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد
وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
۴
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت
چو آستینْش گرفتم گفت: بردابرد!
۵
نه چارهای که دل از دوستیش برگیرم
نه حیلهای که توانمش باز راه آورد
۶
بر انتظار میان دو حال ماندستم
کشید باید رنج و چشید باید درد
۷
ایا سنایی لؤلؤ ز دیدگانْت مبار
که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد
تصاویر و صوت

نظرات
سعید