
سنایی
شمارهٔ ۲۲۳
۱
دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خواندهام
ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ راندهام
۲
بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو
گرچه هر تیری که اندر جعبه بد بفشاندهام
۳
ظن مبر جانا که من برگشتهام از عاشقی
یا دل از دست غم هجران تو برهاندهام
۴
زان همی کمتر کنم در عشق فریاد و خروش
کاتش دل را به آب دیدگان بنشاندهام
۵
حق خدمتهای بسیار مرا ضایع مکن
زان که روزی خوانده بودم گرچه اکنون راندهام
۶
هم تو رس فریاد حالم حرمت دیرینه را
رحم کن بر من نگارا ز آنکه بس درماندهام
تصاویر و صوت

نظرات