
سنایی
شمارهٔ ۲۲۹
۱
دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم
به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم
۲
چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمیدیدم
همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم
۳
کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی
که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم
۴
مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی
کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم
۵
مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه
رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم
۶
نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم
نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم
۷
ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم
که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم
۸
الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری
که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم
تصاویر و صوت

نظرات