
سنایی
شمارهٔ ۲۳۷
۱
گفتم از عشقش مگر بگریختم
خود به دام آمد کنون آویختم
۲
گفتم از دل شور بنشانم مگر
شور ننشاندم که شور انگیختم
۳
بند من در عشق آن بت سخت بود
سختتر شد بند تا بگسیختم
۴
عاشقان بر سر اگر ریزند خاک
من به جای خاک آتش ریختم
۵
بر بناگوش سیاه مشک رنگ
از عمش کافور حسرت بیختم
۶
عاجزم با چشم رنگ آمیز او
گرچه از صد گونه رنگ آمیختم
تصاویر و صوت

نظرات