سنایی

سنایی

شمارهٔ ۲۴۷

۱

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم

۲

من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او

نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم

۳

چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش

چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم

۴

چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد

چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم

۵

سخن پیدا و پنهان‌ست و او آن دوستر دارد

که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم

۶

چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم

چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم

۷

مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا

مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم

۸

مرا گر پایه‌ای بینی بدان کان پایه او باشد

بر او گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

۹

سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت

سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۴۴۴

نظرات