
سنایی
شمارهٔ ۲۸
۱
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
۲
آنجا که جمال دلبر آمد
والله که میان خانه صحراست
۳
وانجا که مراد دل برآمد
یک خار به از هزار خرماست
۴
گرچه نفس هوا ز مشکست
ورچه سلب زمین ز دیباست
۵
هر چند شکوفه بر درختان
چون دو لب دوست پر ثریاست
۶
هر چند میان کوه لاله
چون دیده میان روی حوراست
۷
چون دولت عاشقی در آمد
اینها همه از میانه برخاست
۸
هرگز نشود به وصل مغرور
هر دیده که در فراق بیناست
۹
اکنون که ز باغ زاغ کم شد
بلبل ز گل آشیانه آراست
۱۰
بر هر سر شاخ عندلیبیست
زین شکر که زاغ کم شد و کاست
۱۱
فریاد همی کند که باری
امروز زمانه نوبت ماست
تصاویر و صوت

نظرات
مهدی