
سنایی
شمارهٔ ۳۰۴
۱
جوانی کردم اندر کار جانان
که هست اندر دلم بازار جانان
۲
چو شکر میگدازم ز آب دیده
ز شوق لعل شکربار جانان
۳
ز من برد اندک اندک زندگانی
خلاف وعدهٔ بسیار جانان
۴
فغان ای مردمان فریاد فریاد
ز شوق دیدن و گفتار جانان
۵
از آن دو نرگس خونخوار جانان
ز چشم مست ناهشیار جانان
۶
فغان زان سنبل سیراب مشکین
دمیده بر رخ گلنار جانان
۷
همه شب زار گریم تا سحرگاه
همی بوسم در و دیوار جانان
۸
چو مجنونم دوان در عشق لیلی
همی جویم به جان آثار جانان
۹
ستاره بر من مسکین بگرید
اگر گویی بدو اسرار جانان
۱۰
ازین شهرم ولیکن چون غریبان
بمانده در غم و تیمار جانان
۱۱
ولیکن تا روان دارم ندارم
من مسکین سر آزار جانان
تصاویر و صوت

نظرات