
سنایی
شمارهٔ ۳۶۱
۱
تا بدیدم زلف عنبرسای تو
وان خجسته طلعت زیبای تو
۲
جانو دل نزدت فرستادم نخست
آمدم بیجان و دل در وای تو
۳
بی دل و بیجان ندارد قیمتی
بنگر این بیقیمت اندر جای تو
۴
آستین پر خون و دیده پر سرشگ
چشم خیره در رخ زیبای تو
۵
مشک و عنبر بارد اندر کل کون
چون فشانی زلفک رعنای تو
۶
من نیارم دید در باغ طرب
سرو از رشک قد و بالای تو
۷
من نیارم دیدن اندر تیره شب
مه ز رشک روی روح افزای تو
۸
چون برون آیم ز زندان فراق
تا نیارندم خط و طغرای تو
۹
پس بجویم من ترا و عاقبت
کشته گردم آخر اندر پای تو
تصاویر و صوت

نظرات