
سنایی
شمارهٔ ۳۶۹
۱
ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته
جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته
۲
تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز
کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته
۳
بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای
طوق ایزد کرد باید در عنق چون فاخته
۴
تا به روی آب چون مرغابیان دانی گذشت
در هوا چون فاخته پری و بال آخته
۵
مرد این ره را گذر بر روی آب و آتشست
آب و آتش آشنا را داند از نشناخته
۶
یاد کن آن مرد را کو پای در دریا نهاد
از پسش دشمن همی آمد علم افراخته
۷
آب رود نیل هر دو مرد را بر سنگ زد
کم عیار آمد یکی زو روح شد پرداخته
۸
آتش نمرود و آن لشکر نمیبینم به جای
زر آزر را دگر کن منجنیق انداخته
۹
ایزدش پیرایه چون زر کرد ازین کاتش بدید
هر زری کو دید آتش کار او شد ساخته
تصاویر و صوت

نظرات