
سنایی
شمارهٔ ۳۹۱
۱
ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی
۲
با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
عیسی به تعلم شده موسی به گدایی
۳
پیش تو همی گردم در خون دو دیده
میبینی و میپرسی ای خواجه کجایی
۴
گفتی که چه میسازی بی صبر دل و جان
جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی
۵
آنکس که به سودای تو از خود نشود دور
سستست به کار خود چون بت به خدایی
۶
از جمع غلامان تو حقا که درین شهر
یک بنده ترا نیست به مانند سنایی
تصاویر و صوت

نظرات