سنایی

سنایی

شمارهٔ ۴۱۷

۱

چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی

که بس غریب نباشد ز تو غریب‌نوازی

۲

ز بهر یک سخنِ تو دو گوش ما سوی آن لب

ستیزه بر دل ما و دو چشم تو سوی بازی

۳

چه آفتی تو که شب‌ها میان دیده چو خوابی

چه فتنه‌ای تو که شب‌ها میان روح چو رازی

۴

چو من ز آتش غیرت نهاد کعبه بسوزم

تو از میان دو ابرو هزار قبله بسازی

۵

پس از فراز نباشد جز از نشیب ولیکن

جهان عشق تو دارد پس از فراز فرازی

۶

گداخت مایهٔ صبرم ز بانگ شکر لفظت

گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی

۷

نه آن عجب که شنیدم که صبر نوش گدازد

عجب‌تر آنکه بدیدم ز نوش صبر گدازی

۸

ز بوسهٔ تو نماید زمانه نامهٔ شاهی

ز غمزهٔ تو فزاید جهان کتاب مغازی

۹

چو موی و روی تو بیند خرد چگوید گوید

زهی دو مومن جادو زهی دو کافر غازی

۱۰

جمال و جاه سعادت چو یافتی ز زمانه

بناز بر همه خوبان که زیبدت که بنازی

۱۱

بقا و مال و جمالت همیشه باد چو عشقت

که هیچ عمر ندارد چو عمر عشق درازی

۱۲

چو شد به نزد سنایی یکی جفا و وفایت

رسید کار به جان و گذشت عمر به بازی

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۵۱۱

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۸/۰۲ - ۰۷:۰۵:۰۸
جهان عشق تو دارد پس از فراز، فرازی....