سنایی

سنایی

شمارهٔ ۴۳

۱

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

۲

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

۳

یا بر دل خسته چون زند تیر

بی دست و کمان و قبضه و شست

۴

بس کس که ز عشق غمزهٔ او

زنار چهار کرد بر بست

۵

برد او دل عاشقان آفاق

پیچند بر آن دو زلف چون شست

۶

چون دانست او که فتنه بر خاست

متواری شد به خانه بنشست

۷

یک شهر ازو غریو دارند

زان نیست شگفت جای آن هست

۸

دارند به پای دل ازو بند

دارند به فرق سر ازو دست

۹

تا عزم جفا درست کرد او

دست همه عاشقانش بشکست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم سنایی غزنوی (بر اساس معتبرترین نسخه ها) به اهتمام پرویز بابایی - سنایی غزنوی - تصویر ۳۶۵

نظرات