
سنایی
شمارهٔ ۴۳۶
۱
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی
۲
ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب
صبح ز تشویر همی کند روی
۳
از پی نظارهٔ آن شوخ چشم
شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی
۴
بوسه همی رفت چو باران ز لب
در طرب و خنده و درهای و هوی
۵
بهر غذای دل از آنوقت باز
بوسه چنانست لبم گرد کوی
۶
ریخت همی آب شب و آب روز
آتش رویش به شکنهای موی
۷
همچو سنایی ز دو رویان عصر
روی بگردان که نیابیش روی
تصاویر و صوت

نظرات
آرمین مالکی
رامین.ک
مجتبی