
سنایی
شمارهٔ ۴۶
۱
ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست
لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
۲
نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم
چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست
۳
عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز
زیرا که جمال تو ز اندازه برونست
۴
در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست
۵
تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم
چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست
۶
ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست
کز عشق تو حال من دل سوخته چونست
۷
از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک
بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست
تصاویر و صوت

نظرات