
سنایی
شمارهٔ ۹۱
۱
این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد
صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد
۲
گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر
یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد
۳
توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد
تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد
۴
از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد
آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد
۵
دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی
همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد
۶
گفتم ای مست جمال آن وعدهٔ وصل تو کو
خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد
۷
گفت مستم خوانی و بر وعدهٔ من دل نهی
ساده دل مردا که بر وعدهٔ مستان نهاد
تصاویر و صوت

نظرات
دکتر ترابی
علی سهرابی
هومن
پاسخش آمد که:دلا حافظ بوَد مانند ایزد که گاه خلق چامه باده میزدبفرمودا غزل را کُن و فی الحالبشد دیوان حافظ وحی سرمدنبی را نبوَد الا هو چو حافظکه تا دنیاست شعرش روح بخشدکه چون مایی گدای خاک کویشسرود اینچون بداهه، خوب یا بد
روزبهالدوله
همایون
حمید
کاوه