سنایی

سنایی

شمارهٔ ۹۴

۱

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

۲

بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد

بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد

۳

به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان

یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد

۴

سحرگه صعب‌تر باشد مرا هجران آن دلبر

که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد

۵

همی دانم من ای دلبر که هستم من غریب ایدر

ببینی محملم فردا شتربان بر شتر بندد

تصاویر و صوت

نظرات