
سنایی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش
بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش
۲
از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش
بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش
۳
هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست
آن زهر دهان را تو همه شهد و شکر باش
۴
چون تو به دل زهر شکر داری از خود
زهر تن او گردد تو مرد عبر باش
۵
در مکهٔ دین ابرههٔ نفس علم زد
تو طیر ابابیل ورا زخم حجر باش
۶
نمرود هوای خانهٔ باطن و ز بت آگند
او رفت سوی عید تو در عیش نظر باش
۷
گر خلق جهان ابرههٔ دین تو باشد
تو بر فلک سیرت ایشان چو قمر باش
۸
آن کس که مر ایوب ترا گرم غم آورد
تو دیدهٔ یعقوب ورا بوی پسر باش
۹
ور دیو ز لا حول تو خواهی که گریزد
از زرق تبرا کن و با دلق عمر باش
تصاویر و صوت

نظرات