
سنایی
شمارهٔ ۳۴
۱
آمد آن حور و دست من بربست
زده استادوار نیش به دست
۲
زنخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من ز نیش بخست
۳
گفت هشیار باش و آهسته
دست هر جا مزن چون مردم مست
۴
گفتمش گر به دست بگرفتم
زنخ سادهٔ تو عذرم هست
۵
زان که هنگام رگ زدن شرطست
گوی سیمین گرفتن اندر دست
تصاویر و صوت

نظرات