سنایی

سنایی

بخش ۲ - التمثیل فی وضع الشی بغیر موضعه

۱

آن شنیدی که ابلهی برخاست

سرگذشت از مخنثی درخواست

۲

که بگو سرگذشتی ای بهمان

گفت رَو رَو مَزَح مکن هله هان

۳

کسی از حیز سرگذشت نجست

حیز را کون گذشت باید گفت

۴

گوش سوی همه سخنها دار

هرچه زان به درون جان بنگار

۵

هرچه مایه صفا بدان ده روی

هرچه مایه کدر گذر کن زوی

۶

حجّت ایزدست در گردن

خواندن علم و کار ناکردن

۷

کرده‌ای همچو گوز بُن گردن

از چه از عشوه و قفا خوردن

۸

مخر آن عشوه کاندرین بنیاد

عشوه تن پر کند ولیک از باد

۹

مَشکِ پر بادی، از سر و دل و تن

ریسمانی شوی به یک سوزن

۱۰

در جهان خراب بی‌فریاد

کس گرفتار بادِ عشوه مباد

۱۱

قُبله اول ز قِبله باز شناس

تا بدانی تو فربهی ز اماس

۱۲

چند ازین در نفاق و محتالی

چشمها درد و لاف کحّالی

۱۳

هرکه مغرور بانگ غولانست

اجلش زیر ام‌غیلانست

۱۴

علمت از جان و مالت از تن تست

آن دو معشوقه این دو دشمن تست

۱۵

پاک شو تا ز اهل دین گردی

آن چنان باش تا چنین گردی

۱۶

رهروان را ز نطق نبود ساز

پیل فربه بود ضعیف آواز

۱۷

علمدان کدخدای دو جهانست

وآنکه نادان حقیر و حیرانست

۱۸

حکما بار جمله بربستند

همه رفتند و زین هوس رستند

۱۹

تو گل و دین درین جهان بستی

ای نه هشیار چون چنین مستی

۲۰

علم دان خاصهٔ خدا آمد

علم خوان شوخ و نر گدا آمد

۲۱

بهر دین با سفیه رای مزن

رگ قیفال بهر پای مزن

۲۲

بد ز نیکان سلامتی نشود

که ز بیجاده قیمتی نشود

۲۳

در دونی برای زر نزنند

باسلیق از برای سر نزنند

۲۴

آنکه را علّتی بود در پشت

چون بنالد ز پنجه و انگشت

۲۵

چون تو بر سر نهی ورا مرهم

نفزاید ز مرهمش مرهم

۲۶

آن حکیمان که روی بنمایند

بر گل و بر دلت نبخشایند

تصاویر و صوت

نظرات