
سنایی
بخش ۲۰ - حکایة و مثل
۱
گفت بهلول را یکی داهی
جبهای بُرد بخشمت خواهی
۲
گفت خواهم دویست چوب بر او
گفت چوبت چه آرزوست بگو
۳
گفت زیرا که در سرای غرور
راحت از رنج دل نباشد دور
۴
از پی آنکه در سرای سپنج
هیچ راحت نیافت کس بیرنج
۵
اندرین منزل فریب و غرور
راحت از رنج دل نبینم دور
۶
جبّهٔ مرد زهد و سنت اوست
زانکه تصحیف جبّه جنّة اوست
۷
جبّهٔ بُرد را چه خواهم کرد
جبّهای بخش نام او آورد
۸
زانکه اندر سرای راحت و رنج
از پی نام خود نه از سرِ خنج
۹
هرچه گردون به خلق بسپردست
نام جمله به نزد من بردست
۱۰
راز این کلبه نفس غمّازست
عقل کل گنجخانهٔ رازست
۱۱
چه ستانی ز دست آنکس قوت
که کند درس علم مات یموت
تصاویر و صوت

نظرات
Azar