سنایی

سنایی

بخش ۲۱ - حکایت

۱

گفت مردی ز ابلهی رازی

با یکی بدفعال غمّازی

۲

مرد غمّاز پیش هر اوباش

راز آن مرد کرد یکسر فاش

۳

طیره گشت ابله از چنان غمّاز

گفت با مرد کای بدِ بدساز

۴

رازِ من فاش کردی ای نادان

همچو پرخاش پتک بر سندان

۵

دل من کرد قصد پاداشن

افگنم در سرای تو شیون

۶

نوحه دانم یکی به شست درم

وآنِ هفتاد نیز دانم هم

۷

ضایع این رنج را بنگذارم

حق سعیت بوجه بگزارم

۸

بی‌سبب مر مرا بیازردی

آنچه ناکردنی بُوَد کردی

۹

به مکافات آن شوم مشغول

تا که از سر برون کنی تو فضول

۱۰

رفت ناگه برو و زخمی زد

مرد غمّاز گشت کارش بد

۱۱

مرد غمّاز کشته شد ناگاه

کار ابله ز خشم گشت تباه

۱۲

پادشه مر ورا سبک بگرفت

عوض وی بکشت اینت شگفت

۱۳

بی‌سبب خیره کشته گشت دو مرد

زانکه ناکردنی به جهل بکرد

تصاویر و صوت

حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة به تصحیح مدرس رضوی - ابوالمجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی - تصویر ۴۰۸

نظرات