
سنایی
بخش ۲۸ - در معنی آنکه عاقلان بیغم نباشند
۱
معرفت را شرفت پناهِ شماست
مغفرت را علف گناه شماست
۲
آدمی بهر بیغمی را نیست
پای در گِل جز آدمی را نیست
۳
همه مقصود آفرینش اوست
اهل تکلیف و عقل و بینش اوست
۴
عرش و فرش و زمان برای ویست
وین تبه خاکدان نه جای ویست
۵
او در این خاک توده بیگانه است
زانکه با عقل یار و همخانه است
۶
خنده و گریه آدمی داند
زانکه او رنج و بیغمی داند
۷
شادی از اهل عقل بیگانه است
آدمی را خود اندُه از خانه است
۸
غم در آنست کز تن آسانی
بیغمی را تو غم همی خوانی
۹
غم تو را میخورد ز بیخطری
تو چنان کس نهای که غم نخوری
۱۰
چون ترا خورد و گشت فربه غم
غم تو شد فزون و مردی کم
۱۱
علف غم تویی در این عالم
چون تو رفتی علف نیابد غم
تصاویر و صوت

نظرات