
سنایی
بخش ۶۰ - حکایت
۱
خواست وقتی ز عجز دینداری
از یکی مالدار دیناری
۲
آنگهی مالدار بیهنجار
مُهر بر لب نهاده دل مردار
۳
یک دو بارش چو گفت سایل راد
مالدار این چنین جوابش داد
۴
گفت اگر حقپرستی ای تن زن
دین و دنیی ز حق طلب نه ز من
۵
گفت دین هست نیک و دنیا رد
نیک ازو خواهم و ز تو بد بد
۶
که مرا گفتهاند از پی دل
حق ز حق خواه و باطل از باطل
۷
چون تو بر باطلی و من بر حق
از تو جویم نصیب خویش الحق
۸
زانکه نفس ارچه گوهریست شریف
کار او باطل است و رای سخیف
۹
دل بدو دادهام که حق پرورد
بازگردد به سوی حق پر درد
۱۰
دین نیابی گرت غم بدنست
زانکه کابین دین طلاق تنست
تصاویر و صوت

نظرات