سنایی

سنایی

بخش ۶۳ - حکایت

۱

آن سلیمان که در جهان قدر

بود سلطانِ وقت و پیغامبر

۲

برنشسته بُد او به بادِ صبا

سوی مشرق شد او ز جابلسا

۳

دید در راه ناگه آب‌خوری

کِشتزاری و پیر برزگری

۴

کشت می‌کرد و نرم می‌تندید

گاه بگریست و گاه می‌خندید

۵

شد سلیمان بدو سلامش کرد

پیر کان دید احترامش کرد

۶

گفت هی کیستی که دل شادی

برنشسته به مرکبِ بادی

۷

گفت ای پیر من سلیمانم

هر دو هستم نبیّ و سلطانم

۸

زیر امرِ منست ملک زمین

پری و دیو بر یسار و یمین

۹

مُلکم ای پیر مرز بی‌لافست

شرق تا شرق قاف تا قافست

۱۰

پادشاهم به روم و چین و یمن

باد را بین شده مسخر من

۱۱

گفت این گرچه سخت بنیادست

نه نهادش نهاده بر بادست

۱۲

هرچه بادی بود به باد شود

جان چگونه به باد شاد شود

تصاویر و صوت

حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة به تصحیح مدرس رضوی - ابوالمجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی - تصویر ۴۵۳
حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة به تصحیح مدرس رضوی - ابوالمجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی - تصویر ۴۵۳

نظرات

user_image
داود رادمهر
۱۳۹۹/۰۳/۰۲ - ۱۴:۰۵:۲۳
سلام بنظر در بیت آخر،شمل صحیح این باشدهرکه بادی بود به باد شودجان چگونه به باد ،شاد شود