
سنایی
بخش ۱۲ - در نکوهش این جهان
۱
اینکه اقلیم بیم و امیدست
خود یکی روزه راه خورشیدست
۲
اینک امروز ربع مسکونست
قطرهای از هزار جیحونست
۳
هیچ نادیده عالم معنی
معرفت را چرا کنی دعوی
۴
تو ز طاوس پای دیدستی
نام اقلیمها شنیدستی
۵
ز رزی دانهٔ عنب دیدی
مهرهٔ بوالعجب به شب دیدی
۶
بازی روز و شب به انبازی
هست پیش تو همچو شب بازی
۷
شیر گرمابه دیده از نقاش
باش تا شیر بیشه بینی باش
۸
تو که این را چو جان نگه داری
گاه از آن عقل را بیازاری
۹
نبود مر ترا بهی و مهی
با دلی پر ز حرص و دست تهی
۱۰
برکه خندند ساکنان اثیر
کز تو با گریه ماند گوز و پنیر
۱۱
گوز مر خرس حرص را بگذار
وین پنیر بدت به گربه سپار
۱۲
که اگر با تو دم زند هوست
کند از جور چرخ در قفست
تصاویر و صوت

نظرات