
سنایی
بخش ۱۸ - فی معانی القاضی الجاهل الظالم
۱
آن شنیدی که در دهی پیری
خورد ناگه ز شحنهای تیری
۲
رفت در پیش قاضی آن درویش
گفت بنگر مرا چه آمد پیش
۳
شحنه سرمست بود در میدان
تیری افکند و زد مرا بر جان
۴
قاضی او را بگفت از سرِ خشم
قلتبانا نگه نداری چشم
۵
تیر شحنه به خون بیالودی
تا مرا درد سر بیفزودی
۶
جفت گاوت به شحنهٔ ده ده
وز چنین دردسر به نفس بجه
۷
تا دل شحنه بر تو گردد خوش
ورنه اندر زند به جانت آتش
۸
گفت گشتم به حکم تو راضی
چون بُوَد خشم شحنه و قاضی
۹
ای ملک سیرت ملک سیما
ملک دنیا به تست درد و دوا
۱۰
زین چنین قاضیان هرزه درای
خلق را گوش کن ز بهر خدا
تصاویر و صوت

نظرات
فینرود فلاگوند